تنها اميركبير خليج پارس را به استقلال رساند
حضور اين دولت استعماري در همه جاي جهان به ويژه در سرزمين هاي مسلمان نشين، فرجامي نامبارك داشت. در دوره صفويه، سياستگران بي سياست ايران به دستور شاه عباس اول، بي آن كه به چگونگي و عواقب شوم همكاري با بيگانگان چندان كه بايد، آگاهي داشته باشند، مقدمات ورود انگليسي ها را به بهانه سركوبي و بيرون راندن پرتغالي ها فراهم آوردند اما بر اساس مستندات تاريخي، اين قدرت تازه نفس و برخوردار از انقلاب صنعتي اروپا، با تجهيزات دريايي و نظامي جديد، پس از بيرون راندن رقيبان، همانند «قدرت برتر»، در منطقه حاكميت يافت. به طور كلي در بخش جنوبي خليج فارس، دوران تحت الحمايگي آغاز و در بخش شمالي، پس از تفوق هلندي ها راه براي انگليسي ها هموار شد.
در دوره ضعف و آشفتگي شاه سلطان حسين صفوي در ايران، قبيله هاي عرب در خليج فارس با كمك عاملان استعمار، افزودن بر راهزني و مشكل آفريني، بر سواحل ايران نيز دست اندازي هايي كردند. البته، به نظر مي رسد كه نادرشاه به اين موضوع و خطرات ناشي از آن آگاه بوده و با خريد كشتي هاي جنگي و ساختن كشتي هاي جديد به دست كاردانان ايراني در بوشهر خواسته است تا قواي بحريه ايران را نيرومند كند و تا اندازه اي هم در اين كار توفيق يافته است. اما پس از قتل نادرشاه و در اوايل حكومت كريم خان زند، كارگزاران استعماري دولت هاي انگلستان و هلند در سال 1173 قمري برابر با 1759 ميلادي، كشور فرانسه در خليج فارس و آب هاي ساحلي بندرعباس حضور يافتند و براي برقراري تجارت، مذاكرات و اقداماتي كردند كه در حيات كريم خان مخاطرات چشمگيري ايجاد نكرد، اما پس از مرگ وي در سال 1193 قمري برابر با 1779 ميلادي، دوران آشوب و هرج و مرج ايران و آشفتگي بي حد و حصر خليج فارس آغاز شد. از سال 1215 قمري (1800 ميلادي)، با ورود سرجان ملكم به ايران براي انجام ماموريت هاي سياسي، نفوذ استعماري انگلستان افزايش يافت. تنها در دوره كوتاه زمامداري ميرزا تقي خان امير كبير بود كه دولت ايران توانست در امور خليج فارس استقلال نشان دهد به طوري كه در برابر دسيسه هاي استعماري پايداري كرده و تسليم مطامع بيگانگان نشود.
در هر حال انگلستان با تاسيس شركت هند شرقي بريتانيا و گسترش فعاليت آن توانست حل و فصل همه امور خليج فارس را به بهانه هاي گوناگون در دست گيرد و با ايجاد سلطه بر سراسر منطقه خاورميانه عربي، بدون گذر از دماغه اميرنيك، با اروپا ارتباط برقرار سازد. البته در همه فعل و انفعالات استعماري، روند فرهنگي تاريخ ساخته خليج فارس كه در آغاز از آن سخن به ميان آمد، در هم ريخت و بيشترين زيان ها متوجه ساكنان شمالي منطقه يعني ايرانيان شد.
استعمار انگلستان با اين كه تلاش كرد تا از خليج فارس نخست، به عنوان گذرگاه استفاده كند، اما در حقيقت مستعمره ساختن ايران را در انديشه مي پروراند. در چارچوب موازنه هاي امپرياليستي، ملت ايران هم گاهي با مقاومت هاي ضد استعماري رو به رو مي شد اما، در ناحيه جنوبي، مستعمره سازي مستقيم هم صرفه اقتصادي نداشت و هم در احساس ضد بيگانه ساكنان با ديدنشين تسهيلاتي به وجود نمي آورد. پالمرستون، وزير خارجه انگلستان و از مغزهاي متفكر استعمار آن كشور در سال 1838 ميلادي عنوان كرده است.»
«ما وظيفه داريم خليج فارس را زير سلطه نيروي دريايي خود درآوريم به طوري كه هيچ قدرتي نتواند با ما به رقابت برخيزد و در اين راه بايد روشي اتخاذ كنيم كه از لحاظ مالي گران نباشد.»
اين برنامه كه براي ساكنان خليج فارس به ويژه ايرانيان، بس گران تمام شد، از زبان «سرآرنولد ويلسن» از تاريخ نويسان مشهور چنين آمده است:
«مدت يك قرن است كه، انگلسي ها خليج فارس را به زور اسلحه و شمشير خود مبدل به منطقه اي امن و آرام ساختند مي توان گفت هيچ يك از عمليات ما در نقاط ديگر جهان مثل اقداماتي كه در خليج كرده ايم مفيد و رضايت بخش نبوده است. از جمله كارهايي كه ما در اين منطقه كرده ايم، اين كه آشيان دزدان دريايي خليج را ويران ساختيم، قلاع و استحكامات آنان را متصرف شديم و مجازات آنان را نابود ساختيم و برده فروش را منع كرديم و از آوردن كنيز و غلام از سرزمين آفريقا به شدت جلوگيري نموديم و ميان آنان عهد نامه هاي مودت منعقد ساختيم و آنها را ناگريز به رعايت اين معاهدات كرديم، تا جايي كه امروز مشايخ مزبور به نام «مشايخ صلح طلب» عمان معروف شده اند.
پس از اين كه شيوخ عرب را با هم آشتي داديم و صلح را تا مدتي مدير ميان آنها برقرار ساختيم، آن گاه معاهداتي با آنها منعقد نموديم كه به موجب آن حمايت و سيادت دولت انگلستان را بر خود به رسميت شناختند. پس از اين بحرين را تحت الحمايه كرديم و روابط مخصوص با كويت برقرار نموديم. ما قرا و قصاب بوميان را در موقع چيدن خرما از دستبرد و غارت مصون ساختيم و امنيت و آرامش را در هنگام صيد سالانه مرواريد برقرار داشتيم و قيمت اعظم نواحي خليج را مساحي و نقشه برداري كرديم.»
ساكنان عرب تبار خليج فارس نسبت به ايرانيان، حتي در دوره شكوفايي تمدن اسلامي، بسيار اندك بودند. استعمار انگلستان در آغاز، با تشويق و ترغيب شيوخ و به مرور با قدرت نمايي هاي اقتصادي و سياسي كه گاهي با توسل به نيروي نظامي بود، در دگرگوني سيماي دموگرافيك و اجتماعي منطقه، موفق شدند.
توده هاي ساكن منطقه در همان ساختارهاي كهن و رفتارهاي سنتي و انديشه هاي قديمي باقي ماندند و آمد و شد خارجيان در آنان تاثيري نگذاشت و حتي در دوره اي كه پيدا شدن نفت و غارت آن، مراودات را بيشتر كرد، باز هم تغييرات در خلق و خوي آنان بطئي بود و اين امر شايد در دنياي استعمار زدگان بي نظير باشد.
ساكنان جنوبي خليج فارس كمابيش، در همان زندگي قبيله اي و زد و خوردهاي عشيره اي و اختلافات سلف، روزگار مي گذراندند. به تبار، عشيره و خانواده خود تعصب داشتند و مانند اكثر باديه نشينان، مغرور، حساس و اميدوار بوده، به خود اتكا داشتند و با طبيعت خشك و حيوانات گزنده و درنده، جسورانه نبرد مي كردند. يعني در هماهنگي كامل با طبيعت به سر مي برند. حتي نام هايي كه برگزيده بودند، مثل كويت (مصغر كوت به معناي قلعه)، دبي (ملخ كوچك)، فجيره (فجر كوچك)، دحلان (فرورفتگي ها) و سنجه (شوره زار) نشانگر اين هماهنگي بود.
آنان نسبت به بيگانان، بدگمان بوده و از آنان دوري مي كردند، زندگي را در جماعت خود جست و جو مي كردند و شيخ، نماينده فرهنگي، ديني، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و نظامي آنان در سراسر جنوب خليج فارس به شمار مي رفت.
اگر در بحرين، تبعيت از شيخ ضعيف است، به سبب ترويج تشيع در ميان ساكنان آن، اعم از عرب ايراني از يك سو و نفوذ زياد ايرانيان و پيشينه اقامت آنان در آن جزيره از سوي ديگر و آشنايي ساكنان آن جا با نظام هاي كشاورزي و نيمه صنعتي است.
روي هم رفته، اعراب منطقه، از كويت تا راس الخيمه، وحدت و اشتراك تاريخي نداشتند. به رغم تحرير در قانون اساسي امارات، كارگزاران استعماري بريتانيا و گاهي فرانسه و ديگر كشورهاي سلطه گر اروپايي، با سياست استعماري خود با ساكنان اين منطقه به طور جداگانه يا متحد، روابط گوناگوني برقرار كردند و به همين منظور، در ارتباط با هندوستان و در مبارزه با «دزدان دريايي»، گاه شيخي را به كلي از صحنه خارج كرده شخص مطمئن ديگري را به شيخي برگزيدند. برقراري ارتباط با ساكنان جنوبي خليج فارس براي كارگزاران استعمار بريتانيا، حياتي بود چون در غير آن صورت، هيچ گاه از حملات آنان در امان نبودند.
اواخر قرن هجدهم كه دوران رشد بورژوازي استعمارگرانه انگلستان و رويارويي آن با فرانسه است، اعراب فقير جنوب، در راهزني، بيش از گذشته جسور شدند به گونه اي كه انگلستان مجبور شد تا به حفظ منافع خود بينديشد و با كنار آمدن و تقويت كردن و به رسميت شناختن شيوخ حاكم منطقه، رقيبان خود را از ميدان رقابت استعماري دور كند.
استعمار بريتانيا در همين منطقه، واحدهاي كوچك را بر واحدهاي بزرگ ترجيح مي داد و به اختلاف هاي پيچيده و حل ناشدني واحدهاي كوچك با يكديگر، علاقه مند بوده و در گسترش آنها كوشش مي كرد به طوري كه سياست استعمار در دوره اي، بر ضد عربستان سعودي كه واحدي قوي تر بود، شكل گرفت و وهابيت براي مدت كوتاهي سركوب شد.
شيوخ عرب كه آشكارا با هم اتحاد كردند، همواره، در رقابت و اختلاف زندگي داشتند كه ريشه در ساخت نظام قبيله اي داشته گاهي استعمار انگلستان به صور گوناگون آن را به وجود مي آورد يا در بزرگ كردن آن كوشش مي كرد. شيخ بر كل قبيله حاكميت نام داشت و هر نوع سازش او با بيگانه، افراد قبيله را به اطلاعات وا مي داشت.
تنها پس از مرگ شيوخ بر سر جانشيني، رقابت هايي به وجود مي آمد. در تمامي اين مدت، اگر شيخي از خود استقلال نشان مي داد و به تبعيت از استعمار تن در نمي داد، در همين تحريكات مستقيم يا غير مستقيم نابود و شيخ يا مطيع تري جانشين وي مي شد.
در دوره ضعف و آشفتگي شاه سلطان حسين صفوي در ايران، قبيله هاي عرب در خليج فارس با كمك عاملان استعمار، افزودن بر راهزني و مشكل آفريني، بر سواحل ايران نيز دست اندازي هايي كردند. البته، به نظر مي رسد كه نادرشاه به اين موضوع و خطرات ناشي از آن آگاه بوده و با خريد كشتي هاي جنگي و ساختن كشتي هاي جديد به دست كاردانان ايراني در بوشهر خواسته است تا قواي بحريه ايران را نيرومند كند و تا اندازه اي هم در اين كار توفيق يافته است. اما پس از قتل نادرشاه و در اوايل حكومت كريم خان زند، كارگزاران استعماري دولت هاي انگلستان و هلند در سال 1173 قمري برابر با 1759 ميلادي، كشور فرانسه در خليج فارس و آب هاي ساحلي بندرعباس حضور يافتند و براي برقراري تجارت، مذاكرات و اقداماتي كردند كه در حيات كريم خان مخاطرات چشمگيري ايجاد نكرد، اما پس از مرگ وي در سال 1193 قمري برابر با 1779 ميلادي، دوران آشوب و هرج و مرج ايران و آشفتگي بي حد و حصر خليج فارس آغاز شد. از سال 1215 قمري (1800 ميلادي)، با ورود سرجان ملكم به ايران براي انجام ماموريت هاي سياسي، نفوذ استعماري انگلستان افزايش يافت. تنها در دوره كوتاه زمامداري ميرزا تقي خان امير كبير بود كه دولت ايران توانست در امور خليج فارس استقلال نشان دهد به طوري كه در برابر دسيسه هاي استعماري پايداري كرده و تسليم مطامع بيگانگان نشود.
در هر حال انگلستان با تاسيس شركت هند شرقي بريتانيا و گسترش فعاليت آن توانست حل و فصل همه امور خليج فارس را به بهانه هاي گوناگون در دست گيرد و با ايجاد سلطه بر سراسر منطقه خاورميانه عربي، بدون گذر از دماغه اميرنيك، با اروپا ارتباط برقرار سازد. البته در همه فعل و انفعالات استعماري، روند فرهنگي تاريخ ساخته خليج فارس كه در آغاز از آن سخن به ميان آمد، در هم ريخت و بيشترين زيان ها متوجه ساكنان شمالي منطقه يعني ايرانيان شد.
استعمار انگلستان با اين كه تلاش كرد تا از خليج فارس نخست، به عنوان گذرگاه استفاده كند، اما در حقيقت مستعمره ساختن ايران را در انديشه مي پروراند. در چارچوب موازنه هاي امپرياليستي، ملت ايران هم گاهي با مقاومت هاي ضد استعماري رو به رو مي شد اما، در ناحيه جنوبي، مستعمره سازي مستقيم هم صرفه اقتصادي نداشت و هم در احساس ضد بيگانه ساكنان با ديدنشين تسهيلاتي به وجود نمي آورد. پالمرستون، وزير خارجه انگلستان و از مغزهاي متفكر استعمار آن كشور در سال 1838 ميلادي عنوان كرده است.»
«ما وظيفه داريم خليج فارس را زير سلطه نيروي دريايي خود درآوريم به طوري كه هيچ قدرتي نتواند با ما به رقابت برخيزد و در اين راه بايد روشي اتخاذ كنيم كه از لحاظ مالي گران نباشد.»
اين برنامه كه براي ساكنان خليج فارس به ويژه ايرانيان، بس گران تمام شد، از زبان «سرآرنولد ويلسن» از تاريخ نويسان مشهور چنين آمده است:
«مدت يك قرن است كه، انگلسي ها خليج فارس را به زور اسلحه و شمشير خود مبدل به منطقه اي امن و آرام ساختند مي توان گفت هيچ يك از عمليات ما در نقاط ديگر جهان مثل اقداماتي كه در خليج كرده ايم مفيد و رضايت بخش نبوده است. از جمله كارهايي كه ما در اين منطقه كرده ايم، اين كه آشيان دزدان دريايي خليج را ويران ساختيم، قلاع و استحكامات آنان را متصرف شديم و مجازات آنان را نابود ساختيم و برده فروش را منع كرديم و از آوردن كنيز و غلام از سرزمين آفريقا به شدت جلوگيري نموديم و ميان آنان عهد نامه هاي مودت منعقد ساختيم و آنها را ناگريز به رعايت اين معاهدات كرديم، تا جايي كه امروز مشايخ مزبور به نام «مشايخ صلح طلب» عمان معروف شده اند.
پس از اين كه شيوخ عرب را با هم آشتي داديم و صلح را تا مدتي مدير ميان آنها برقرار ساختيم، آن گاه معاهداتي با آنها منعقد نموديم كه به موجب آن حمايت و سيادت دولت انگلستان را بر خود به رسميت شناختند. پس از اين بحرين را تحت الحمايه كرديم و روابط مخصوص با كويت برقرار نموديم. ما قرا و قصاب بوميان را در موقع چيدن خرما از دستبرد و غارت مصون ساختيم و امنيت و آرامش را در هنگام صيد سالانه مرواريد برقرار داشتيم و قيمت اعظم نواحي خليج را مساحي و نقشه برداري كرديم.»
ساكنان عرب تبار خليج فارس نسبت به ايرانيان، حتي در دوره شكوفايي تمدن اسلامي، بسيار اندك بودند. استعمار انگلستان در آغاز، با تشويق و ترغيب شيوخ و به مرور با قدرت نمايي هاي اقتصادي و سياسي كه گاهي با توسل به نيروي نظامي بود، در دگرگوني سيماي دموگرافيك و اجتماعي منطقه، موفق شدند.
توده هاي ساكن منطقه در همان ساختارهاي كهن و رفتارهاي سنتي و انديشه هاي قديمي باقي ماندند و آمد و شد خارجيان در آنان تاثيري نگذاشت و حتي در دوره اي كه پيدا شدن نفت و غارت آن، مراودات را بيشتر كرد، باز هم تغييرات در خلق و خوي آنان بطئي بود و اين امر شايد در دنياي استعمار زدگان بي نظير باشد.
ساكنان جنوبي خليج فارس كمابيش، در همان زندگي قبيله اي و زد و خوردهاي عشيره اي و اختلافات سلف، روزگار مي گذراندند. به تبار، عشيره و خانواده خود تعصب داشتند و مانند اكثر باديه نشينان، مغرور، حساس و اميدوار بوده، به خود اتكا داشتند و با طبيعت خشك و حيوانات گزنده و درنده، جسورانه نبرد مي كردند. يعني در هماهنگي كامل با طبيعت به سر مي برند. حتي نام هايي كه برگزيده بودند، مثل كويت (مصغر كوت به معناي قلعه)، دبي (ملخ كوچك)، فجيره (فجر كوچك)، دحلان (فرورفتگي ها) و سنجه (شوره زار) نشانگر اين هماهنگي بود.
آنان نسبت به بيگانان، بدگمان بوده و از آنان دوري مي كردند، زندگي را در جماعت خود جست و جو مي كردند و شيخ، نماينده فرهنگي، ديني، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و نظامي آنان در سراسر جنوب خليج فارس به شمار مي رفت.
اگر در بحرين، تبعيت از شيخ ضعيف است، به سبب ترويج تشيع در ميان ساكنان آن، اعم از عرب ايراني از يك سو و نفوذ زياد ايرانيان و پيشينه اقامت آنان در آن جزيره از سوي ديگر و آشنايي ساكنان آن جا با نظام هاي كشاورزي و نيمه صنعتي است.
روي هم رفته، اعراب منطقه، از كويت تا راس الخيمه، وحدت و اشتراك تاريخي نداشتند. به رغم تحرير در قانون اساسي امارات، كارگزاران استعماري بريتانيا و گاهي فرانسه و ديگر كشورهاي سلطه گر اروپايي، با سياست استعماري خود با ساكنان اين منطقه به طور جداگانه يا متحد، روابط گوناگوني برقرار كردند و به همين منظور، در ارتباط با هندوستان و در مبارزه با «دزدان دريايي»، گاه شيخي را به كلي از صحنه خارج كرده شخص مطمئن ديگري را به شيخي برگزيدند. برقراري ارتباط با ساكنان جنوبي خليج فارس براي كارگزاران استعمار بريتانيا، حياتي بود چون در غير آن صورت، هيچ گاه از حملات آنان در امان نبودند.
اواخر قرن هجدهم كه دوران رشد بورژوازي استعمارگرانه انگلستان و رويارويي آن با فرانسه است، اعراب فقير جنوب، در راهزني، بيش از گذشته جسور شدند به گونه اي كه انگلستان مجبور شد تا به حفظ منافع خود بينديشد و با كنار آمدن و تقويت كردن و به رسميت شناختن شيوخ حاكم منطقه، رقيبان خود را از ميدان رقابت استعماري دور كند.
استعمار بريتانيا در همين منطقه، واحدهاي كوچك را بر واحدهاي بزرگ ترجيح مي داد و به اختلاف هاي پيچيده و حل ناشدني واحدهاي كوچك با يكديگر، علاقه مند بوده و در گسترش آنها كوشش مي كرد به طوري كه سياست استعمار در دوره اي، بر ضد عربستان سعودي كه واحدي قوي تر بود، شكل گرفت و وهابيت براي مدت كوتاهي سركوب شد.
شيوخ عرب كه آشكارا با هم اتحاد كردند، همواره، در رقابت و اختلاف زندگي داشتند كه ريشه در ساخت نظام قبيله اي داشته گاهي استعمار انگلستان به صور گوناگون آن را به وجود مي آورد يا در بزرگ كردن آن كوشش مي كرد. شيخ بر كل قبيله حاكميت نام داشت و هر نوع سازش او با بيگانه، افراد قبيله را به اطلاعات وا مي داشت.
تنها پس از مرگ شيوخ بر سر جانشيني، رقابت هايي به وجود مي آمد. در تمامي اين مدت، اگر شيخي از خود استقلال نشان مي داد و به تبعيت از استعمار تن در نمي داد، در همين تحريكات مستقيم يا غير مستقيم نابود و شيخ يا مطيع تري جانشين وي مي شد.

+ نوشته شده در پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت 13 توسط تمدن باستان
|
به نام خداوند ايران زمين